loading...
شعر های عاشقانه
آخرین ارسال های انجمن
پیمان بازدید : 73 سه شنبه 25 تیر 1392 نظرات (0)
ای چمن آرا بپرس از گل پیمان شکن
در دل بلبل چه بود شور بپا کردنت







بر هر کسی که می نگرم، در شکایت است
درحیرتم که گردش گردون به کام کیست








نگو بار گران بودیم و رفتیم /نگو نامهربان بودیم و رفتیم/آخه اینا دلیل محکمی نیست بگو با دیگران بودیم و رفتیم….








دریای غم ساحل ندارد پس بیخودی پارو نزن!








تو راحت بخواب من مشق گریه هایم هنوز مانده…







حکم اعدام بود…
زندانی لحظه ای مکث کرد و بوسه ای بر طناب دار زد…
دادستان گفت:صبرکنید،این چه کاریست؟؟
زندانی خنده ای کرد و
گفت:طناب نمیزاره زمین بیافتم،ولی آدما بدجوری زمینم زدن…








برای مردن افتادن از هیچ ارتفاعی لازم نیست فقط کافی ست که از چشم تو بیافتم..








خیلی سخته غرورت واس کسی که دوستت نداره بشکنه
خدایا همین بلارو سره خودش بیار









و بعد از آخرین دیدارمان..، تو نیز یادش داری؟؟؟…..
تنها من ماندم و فانوسی از خاطره ها در کنج پنجره ی اتاق…. هر لحظه دود میکند و میسوزد و می سوزاند تا اندکی گرم شوم… این
روزها تمامم میلرزد از این همه نبودت!








بگو چکار کنم؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال میکند….









نمیدانم تا کی دوستم داری
هر جا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را می گذارم
آخر خط من
باشد؟!









نبودنت چه فصلی از سال است
که هم روزها و هم شب ها اینقدر طولانی شده اند؟








از دوریت چه خیالهایی میبافم…
هی دل خوش باورم چه هنرمندانه درد میکشی…از کمال الملک هم زیباتر










به کسانی که به شما حسودی می کنند احترام بگذارید! زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنان هستید.
“آنتنیورابینز”









از اینکه به اتاقم بیایی و در را باز کنی هراس ندارم
فقط، قبل از آمدن تماس بگیر، شاید کمی پیرشده باشم









شش ماه به دوستت خوبی می کنی،مهربونی باهاش، هرکاری بگه میکنی تا بهش بفهمونی دوسش داری!دو
روز که اعصاب نداری میگه : حالا شناختمت!








گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید کودکانه، شاید بی غرور
اما هروقت گونه هایم خیس میشود، می فهمم
نه ضعیفم،نه کودکم ،بلکه پر از احساسم…








خدایا ، خواستم بگویم تنهایی ام ، اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد





غم انگیز است….
شب از پهلویی به پهلوی دیگر شوی
ببینی تاریکی
از جای خود تکان نخورده است!







آدم مرد باشه و از تو آشغالها نون در بیاره، تا اینکه آشغال باشه و از نامردی نون در بیاره!








دل هرزه ای ندارم که از این بوم رو اون بوم بشینه…
دلخوشی آخرش تو بودی…
خاکش کردم






میترسم کسی نه خودت را
که دوست داشتنت را از من بگیرد!


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 69
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 73
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 23
  • بازدید امروز : 104
  • باردید دیروز : 26
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 632
  • بازدید ماه : 1,021
  • بازدید سال : 3,416
  • بازدید کلی : 32,967