loading...
شعر های عاشقانه
آخرین ارسال های انجمن
پیمان بازدید : 69 سه شنبه 25 تیر 1392 نظرات (0)





باور کن غلو یا بلوف نیست......
کم نیاوردم!!!!!
فقط کوتاه آمدم...!!!!






فکر می کردم تو هم همدردی اما ، نه تو هم دردی......






یه رابطه از اونجایی خراب میشه که تو ناراحتش کنی یکی دیگه آرومش کنه





مارا به میان دیواریست!
دیواری از جنس سکوت...
و سکوتی بر بود غرور....
شکست غرورت را آرزو نکرده ام
با من از پس دیوار بگو...!






آنقد در ترانه ها و غزلها به باران گیرداده اند
و تمام شعرها را از باران سروده اند که آدم میمونه اگه در یک روز آفتابی عاشق شود تکلیفش چیست!!




آهسته از کنار نگاهم عبور کرد...
آرامش قشنگ مرا غرق شور کرد...
شاید که عاشقش شده ام ، دوست دارمش!!!





حقارت واژه ها را وقتی دیدم
که نتونستن مهربونیت رو توصیف  کنند
به اندازه ی تمام خوبی های دنیا دوست دارم..




حقارت واژه ها را وقتی دیدم
که نتونستن مهربونیت رو توصیف  کنند
به اندازه ی تمام خوبی های دنیا دوست دارم..





دلم کوچک است
اما اینقدر جا داره که برای تو که دوست دارم یه نیمکتی بذارم برای همیشه!





چشمانت کارناوال آتش بازی ست...
یک روز در هر سال برای تماشایش میروم
 و باقی روزهایم را وقف خاموش کردن اتشی میکنم که زیر پوستم شعله میکشد





تو بشو ساحل قلبم ، من میشم ماهی مرده
تا بگن به عشق ساحل ، لب دریا جون سپرده





دوست دارم ، دوست تو باشم...
کسی به رنگ دغدغه هایت...
کسی که صدایت را میشنود...
و دلهره هایت را میشناسد...
و خوب میداند تنهایی تو چه طعمی دارد...
دوست دارم صدایت کنم با کلماتی که روزمره نیستند
و بی مقدمه حس مرا عریان میکند...
ای صمیمی تر از باران ...
میخواهم تنها با تو حرف بزنم...
با من بمان...!





از رنج های بیشمارم
از تازیانه هایی که زمانه بی رحمانه بر پیکرم مینوازد
از تنهای کشنده ام و دستهای مهربان
ولی همیشه خالی ام
برایت نمی نویسم ، مبادا که حتی برای لحظه ای به بزرگی "عشق" شک کنی!




پشت این بغض بیدی نشسته
که خیال می کرد با این بادها نمی لرزد....





چقدر پیراهن های پشت ویترین مغازه ها قشنگند!!!
تو را که در آنها تصور میکنم وسوسه خریدنشان به سرم میزند اما...
می بینی؟
فقط مانده بود اینها نبودنت را به رخم بکشند که کشیدند...



در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هاییکه فقط پاهایم را از من گرفت
در حالیکه گویی ایستاده بودم
چه غصه هاییکه فقط باعث سپیدی مویم شد
در حالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نه نمیشود
"به همین سادگی"
کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم
فقط "او" را میخواندم.





امین هستم
برایم دعا کنید که به سپیده برسم
خیلی دوستش دارم





طناب دار را به گردنم انداختند...
گفتند:آخرین آرزویت ؟
گفتم:دیدار یار!
گفتند:خسته است!
تا صبح طناب دارت را بافته...





تو که نباشی...
"بهشت"
هم برود به جهنم!!!...



لحظه های ناب کودکیم در پیچ و تاب زمان گم شد
دوستانم را روزگار گرفت!
عشقم را عاشقی دیگر ربود!
و خدایم را خدا کشت!
ما موندیمو یک بقچه رفاقت!
ما موندیمو سیگاری کنج لب!
تلخی چای بی قند و خشخش برگهای زرد!



سوت پایان را بزنید...
صداقت من حریف هرزگی زمانه نمیشود

قبول من باختم




چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن...
در جاده ای که هیچ بادی نمی وزد...!




چرا دوباره بر میگردی؟!
نبش قبر گناه است مومن...بفهم!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 69
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 73
  • آی پی امروز : 38
  • آی پی دیروز : 24
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 40
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 42
  • بازدید ماه : 204
  • بازدید سال : 2,599
  • بازدید کلی : 32,150